خاطره لکنت زبان

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->
فال حافظ
-->-->-->-->
-->-->-->
ابزار وبلاگ
-->-->-->

-->-->-->

codeتاپ ابزار

كد هاي زيبا سازي

-->-->-->ارسال لینک<-->-->-->-->

قالب وبلاگ


-->-->-->

قالب وبلاگ
فال تاروت

یه روز داشتم با کارگرم در بالای الاچیق کار نجاری انجام میدادم و کارگرم دارای لکنت زبان بود یه بنده خدایی اومد و با من کار داشت و  گفت با آ آق قا دا داراب کا کار دا دارم کارگرم که با من کار میکرد چون دارای لکنت زبان بود فکر کرد که یارو داره اونا مسخره میکنه بهش گفت دا داری م منو مس مسخره میک کنی یارو از پایین فکر کرد که کارگرم ادای اونا درآورده بهش برخورد شروع کرد به ناسزا گفتن که کارگرم رفت پایین با هم دعواشون شد من از اون بالا داشتم میخندیدم وقتی دیدم درگیری شد رفتم پایین از هم جداشون کردم با خنده گفتم هردوتاتون دارای لکنت زبان هستید و کسی ادای کسی را درنیاورده تازه بنده خداها فهمیدن که قضیه از چه قراره و هر سه با هم شروع کردیم به خندیدن حالا نخند کی بخند.

از:خاطرات آقا داراب

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : لکنت زبان ",خاطرات",نجاری",آلاچیق, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 816 تاريخ : 21 آبان 1393 ساعت: 21:12

آرشیو مطالب

خبرنامه